فقرفکر

زندگی داستانیست که به چاپ بعدی رسیده است

فقرفکر

زندگی داستانیست که به چاپ بعدی رسیده است

نرگس

سلام کردم.مامان گفت زشته پیاده شو،ولی اصلا حالشو نداشتم کمربندمو باز کنم .مامان این بار با شدت بیشتری گفت پاشو زشته . یه کم غرولند کردم و پیاده شدم .

با حرکات سرو صورت سعی کردم صمیمیتمو نشون بدم.

بدون اینکه سلام کنم گفتم:

- من هنوز سر حرفم هستم ، تا این کاری که گفتم نکنی من کوتا نمیام

- به همین خیال باش که من هم چین کاری بکنم

- خود دانی

بعد با مامان که تو ماشین بود سلام و علیکی با سر و گردن کرد

- تو رو خدا اذیت نکن

دیدم که مامان از ماشین پیاده شد و به نرگس سلام کرد.

- سلام برسونین

مامان چند سال بود می خواست نرگس عروسش بشه . نده خدا بی خبر ازین بود که ما 2 ساله با هم رابطه داریم. این اواخر یه خواستگار واسش پیدا شده بود که وضعش خیلی توپ بود. و آمریکا کلینیک دندانپزشکی داشت . وقتی دیدم با وضعیت مادی من نرگس تا آخر عمر هم نمی تونه معالجه بشه شرط واسش گذاشتم که فقط در

صورتی دوستش خواهم داشت که با اون پسره ازدواج کنه. نرگس می گفت من اصلا نمی خوام دوستم داشته باشی فقط منو تنها نذار .ولی من

نمی تونستم ببینم نرگس درد می کشه.

 

سه ماه ازون شب میگذره امشب عروسیه نرگسه .الان جلوی مراسم عروسیه نرگس نشستم تو ماشین. لامسب او این پیکانا خیلی سرد میشه.از صدای سازو آواز معلومه که اون تو خیلی گرمه .نشستم  وقتی میان برن واسه عروس کشون یه بار دیگه ببینمش.دلم میخواد وقتی دیدمش داد بزنم:

آهای گل نرگس باغت آباد .

 

از اولش معلوم بود

تلفن خیلی زنگ خورد که من گوشی رو برداشتم زینب پشت خط بود .گفت :

فردا

آخرش آقای شوکتی از دایی دعوت کرد تا تو شرکتشون بره حسابدار بشه ٬ اینجوری جهاز زینب هم راحت تر جور می شد . اون پسره هم که حالا حالا باید بدوه تا بفهمه که کار امروزو نباید بذاری واسه فردا . البته سرهنگ احمدی که با آقجون سلام علیک داشت یه قولایی داده که معافی شو بگیره . ولی تا اون موقع زینب دق می کنه ٬ الان ۶ روزه که تلفنی هم با رسول حرف نزده.از زری هم بگم که فردای هفته ی آقاجون با یه پسره تو میدون سوم دیدم که وایساده بودن منتهی اونقدر بی حوصله بودم که همون یه نگاه که کردم ادامه ندادم رد شدم.